include '/home/islamicfa/public_html/sitefiles/captcha/meta.php'; ?>
روزی زنی فقیر از من پولی برای خرید روسری درخواست کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن نیاز تو را برآورده کنم، اما به محض این که پولی به دستم برسد این کار را انجام خواهم داد.
اتفاقاً همان روز برای پرسیدن سؤالی که در ذهن داشتم خدمت استاد رسیدم. وقتی خواستم از محضرشان بیرون بیایم، وجهی به من دادند و گفتند: «این پول را بگیر و برای آن بانو، روسری بخر.»
به علاوه، مبلغی پول و یک قبض حواله یک من برنج هم دادند که به آن زن برسانم. در شگفت بودم که استاد از کجا مطلّع شدند که چنین بانویی از من درخواست روسری کرده است؟
از خدمت ایشان برخاستم، اما به فکرم گذشت که فعلاً مقداری از پول و آن قبض برنج را به آن زن نمیدهم و پس از مدتی به او تحویل خواهم داد، اما ناگهان صدای ایشان بلند شد که فرمود : هر چه گفتم انجام بده و دخالتی در کار مکن!
برگرفته از زندگانی شیخ بزرگوار، شیخ حسنعلی اصفهانی، نخودکی(کتاب نشان از بی نشانها)